حوا گناه کرد و عشق آفریده شد جریان آن گناه به عالم کشیده شد
آدم برای پاکی و شیطان برای نفس حوا به نام وسوسه ها آفریده شد
من با گناه خوردن یک سیب زنده ام سیبی که از حوالی یک خواب چیده شد
من خواب چشم های شما را ندیده ام اما دوباره در تن و جانم دمیده شد
حسی که عشق بازی تو باورم شود آهی که از تغزل نامت شنیده شد
عصیانگرم ! چو ریشه به خاکت دویده ام هنگامه ای که پرده به نامش دریده شد
خاکی محقرم که به عشقت هبوط کرد اشکی مکررم که به پایت چکیده شد
حوای بی گناه غزل های سرخ و ناب این بار در حوالی من با تو دیده شد
افتاد از نگاه شما "آدم "نجیب! آدم گناه کرد و غزل آفریده شد
سرگزشت غم هجران تو با شمع گفتم
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد